سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که گفتن ندانم واگذارد ، به هلاکتجاى خود پاى درآرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :3
کل بازدید :107319
تعداد کل یاداشته ها : 116
103/9/6
7:31 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
مصطفی قلی پور[871]
سرنوشت را می سازم

خبر مایه
پیوند دوستان
 
خورشید تابنده عشق پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار شهر عشق برادرم ... جایت همیشه سبز ... پارمیدای عاشق جاده های مه آلود بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن گل باغ آشنایی بلوچستان آسمون آبی چهاربرج عکس فانتزی و متحرک دنیای عکس و اطلاعات آموزش رباتیک در کرج مقاله+آموزش+اخبار تازه ها تصویر سازی و طراحی کتاب کودک 09128546268 09128546268 ..:.:.سانازیا..:.:. یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ دلدارا عاطفانه برترین لحظه ها بصیرت مطهر مجاورِآقا تنهایی......!!!!!! جوکستان بی تربیتی همه چیز از همه جا از همه کس جهاد ادامه دارد... محمدمبین احسانی نیا عاشقانه *bad boy* زبان انگلیسی پرستاری 91 The best of the best صدای دل... عشق ترخون دریایی از غم سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir گل یا پوچ2؟ تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل جیغ بنفش در ساعت 25 نت سرای الماس خانلق اس ام اس تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم گروه اینترنتی جرقه ایرانی I AM WHAT I AM من،منم.من مثل هیچکس نیستم داستان سرا Tarranome Ziba متین Note Heart زندگی چیه از نظر تو؟ غزلیات محسن نصیری(هامون) جوک بی تربیتی این جا همه چی در همه ܓ✿ دنـیــــای مـــــــن نوشته های دختر تنها و ساده و عاشق روزگار یاسی خانووووووووووم روستای باتمانقلیج عاشقی دیوانگیست دوستانه لوازم ارایشی و بهداشتی پارس بیوتی شاپ نقاشی های الیکا یحیایی ستاره خاموش خط خطی های یک دخترروانی... محبین ღஜღمطالب و عکس های جالب و زیبا و دیدنی دل نوشته های یک دیلامی منتظران مهدی(عج) yas m.n-koshk خنده بازار 2 مشق عشق ناز من و تو...ما خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا دلو بزن به دریا esoesmusic جوک بی ادبی ، جوک بی تربیتی مهدویت بهار عشق عشق بزرگ ترین دروغ دنیاست دل شکسته دو دو(دایی) اری ღ♥ღ من و تو ღ♥ღ بازی کم حجم مجله اینترنتی آپدیت یوزر پسوورد نود32 آپدیت یوزرنیم پسوورد نود32 █ ▆ ▅ ▃ ▂یوزر پسورد nod 32 ▂ مقالات روان شناسی , یوزرنیم نود 32 عمو حسن اصول و نوازندگی ویولن مهندسی متالورژِی .....میلاد مرگ عشق..... مطالب عاشقانه شادی ، تفریح ، پیامک تینا بغض مانده در گلو دل نوشته خنده بازار حواست با منه؟ کفر نامه کارو جوکهای بی ادبی و اونجوری ... فقط حرف حساب عاشقی PAYARWEB دلــــــــگیــــــر تقدیم به عشقم Chamran University Accounting Association * خنده بازار * II pArMIiS II شعر های عاشقانه آفتاب انتظار پنجــــــره هایــ بستهـــ فقط خدا vagte raftan آزاد اندیشان احساس ابری جالب انگیزناک روژمان سروش دل پزشکان بدون مرز خیلی هم عالی آموزش تست زدن کنکور ..::.. رنــــگــیـــن کــــــمــــان ..::.. سکوت عاری از صداست. همیشه ابری آب زنید راه را ... تدریس تضمینی دروس حسابداری هنرستان و کارودانش جـــــوکیـ ـها همه چی اینجـــــا هــــمه چــــی درهـــــمه معماری نوین روستای کسرآصف قـَـــروقاطــــــــی سرگرمی و اوقات خوش

 

پنج داستان کوتاه

  • مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود. ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است. فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد... اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد! اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید ...!

او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت...!

  • میگویند حدود 700 سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند. پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!! و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!! مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت... کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!

معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم... این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !

  • روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من  می توانم این کارها را انجام  دهم؟

لقمان جواب داد :

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .  

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...

  • مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد. مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.

مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!

  • از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟

گفت : چهار اصل

1-   دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم

2-   دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم

3-    دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم

4-    دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم

 


  
  

دعوت

بی تفاوت نسبت به زمان و مکان، طبق عادت هر ساله، وارد مسجد شد و گوشه ای نشست.

 

با خود فکر کرد که شب قدر امسال هم، مانند شب قدر سال های قبل. هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. این دل سنگی، سنگ تر خواهد شد.

 

مداح گفت :« امشب، شب مقدر شدن تقدیر است. از دست ندهید. به چشم هایتان التماس کنید تا ببارد. اگر اشکتان جاری شد، مطمئن باشید دعوت شده اید

 

دلش لرزید. به چشم هایش فشار آورد. اما خبری نشد. دلش به حال خودش سوخت.

 

آرام گفت:« خدایا اشکم هایم جاری نمی شود. لایق نمی دانی مرا. می شود من هم دعوت شوم

 

انگاری در وجودش چیزی فرو ریخت. گریه امانش را برید


  
  

انواع همسایه

یکی از حقوقی که به گردن ماست و جزء حق الناس محسوب میشود حق همسایگی است.
درروایتی از پیامبر اکرم صلوات الله علیه . اله و سلم چنین آمده :
همسایگان بر سه دسته اند :
- همسایه ای که یک حق دارد
- همسایه ای که دو حق دارد
- همسایه ای که سه حق دارد.
همسایه ای که سه حق دارد همسایه مسلمانی است که فامیل هم باشد، او یک حق همسایگی دارد، یک حق مسلمانی و یک حق خویشاوندی
همسایه ای که دو حق دارد همسایه ای است که فقط مسلمان باشد، او یک حق همسایگی دارد یک حق مسلمانی
همسایه ای که یک حق دارد همسایه مشرک است.
پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه و اله و سلم در حدیثی بسیار زیبا حقوق همسایگی را چنین بیان میفرمایند:
اگر یاری خواست یاریش کنی، و اکر طلب قرض کرد قرضش دهی،و اگر تو را طلبید در پیش او حاضر شوی
و اگر مریض شد عیادتش کنی،و اگر مرد جنازه اش را تشییع کنی، و اگر خیری به او رسید تبریکش گوئی
و اگر مصیبتی به او رسید تسلیتش دهی، و بدون اجازه او ساختمان خانه ات را از او بلندتر نکنی که راه باد را بر او ببندی!
و هنگامی که میوه ای خریدی آن را به او هدیه کن،و اگر هدیه نکردی در پنهانی برایش ببر، و انرا بوسیله فرزندت نفرست
که فرزند او را ناراحت کند، و بوسیله بوی غذایت او را اذیت نکن مگر اینکه از آن غذا مقداری برایش ببری!
ما بعنوان مسلمان چقدر به این فرمایشات و نکات دقیق اخلاقی عمل میکنیم ؟!


  
  

.

شیرینى گذشت در معامله با خدا

خوشحال و بانشاط وارد اتاق شد، گفت: همه را بخشیدم و حلال کردم.
پرسیدم: موضوع چیست؟
اشاره‌اى به کتاب کوچکى که در دستش بود کرد و گفت: از
چند نفر که به من جفا کرده بودند و حرفهایى درباره‌ام زده بودند، خیلى ناراحت بودم و به هیچ‌وجه تصمیم به گذشت از آنان را نداشتم تا این‌که امروز دعاى امام سجاد(علیه‌السلام) را خواندم و شروع کرد به خواندن دعاى 39 صحیفه سجادیه:
«اللّهُمّ وَ أَیّمَا عَبْدٍ نَالَ مِنّی مَا حَظَرْتَ عَلَیْهِ ...
خدایا و هر آن بنده که به حقى از حقوق و حدّى از حدود من که توأش از آن نهى فرموده‏‌اى تجاوز کرده باشد و پرده حرمتى از حرمات مرا که توأش از هتک آن منع کرده‌‏اى دریده باشد و حقى را از من با خود به گور برده باشد، یا در حال حیات بر ذمه‌‏اش مانده باشد، پس او را در ظلمى که به من روا داشته است بیامرز، و در حقى که از من برده است، عفو کن، و درباره آنچه با من کرده است سرزنش مفرماى، و به سبب آزردن من رسوا مساز ... و در برابر عفو ایشان مرا به رحمت خود پاداش ده، تا هریک از ما به سبب فضل تو نیکبخت گردد، و هر کدام از ما در پرتو احسان تو نجات یابد. ...»